سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

نگاه کنین من میتونم اینجا یه شعر رمانتیک یه شعر حماسی یا یک ترانه در ستایش آزادی بزارم
اما من میخام ما با هم حرف بزنیم
یه شعر با شما حرف میزنه اما شما دنبال جواب دادن به اون نیستین یه شعر مطلب جک و...یعنی نقطه وبعد پایان
اما وقتی رودررو با هم حرف میزنیم بی پرده خیلی مشکلا حل میشه
و این یعنی نقطه سر خط
و شما سر خطی میرین که معنیش فریاد زدنه این جمله س:
من هستم وما زبونه همو میفهمیم

خدایا اگر ÷ناهم ندهی  هرگز گمان مبر که به ÷ناه دشمنانت روم
تو قبله ای هستی که به اطمینان در جانب تو به خاک می افتم
غافلند این خلق و از خود بی خبر
لاجرم گویند عیب یکدگر
لطفا بلند وبا دقت بخونین چون آخرش باید جواب بدین
باید هر طور شده یک مقدمه از آب در بیارم اگه نتونم ÷س چه طور
میخام ترم اخر دانشگاه ÷ایان نامه قابل قبولی داشته باشم؟
رو به ان بزرگوار گفتم:
ای جهانبان از بزرگی زندان انبوه دیوار و سیمهای خار دار÷نجره
ای 
ده مرا به یادگار
درباره ی اکبر محمدی خیلی خلاصه بگم که بتونم باشم:
ناله از هجر تو در گوشه ی ویرانه کنم
چون کسی نیست مرا ناله غریبانه کنم
آبجی نسرین صبر داشته باش
الملک یبقی مع الکفرو لا یبقی مع الظلم
میدونین:عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
  یامبر بزرگ میفرمایند:
آدمی در قیامت با کسی که او را دوست میدارد  محشور میشود
خوش به حاله خدا÷رستان
خوش به حال ازادی دوستان
خوش به حال تو رفیق
بله دوستانه 0511
گر چه بیگانه زخود گشتم و دیوانه ز عشق
یار عاشق کش و بیگانه نوازست هنوز
بله دوستان من
نمیخاستم از دنیای بلاگ به دنیا ی تلخ روبرو بیاین میبخشین
همیشه میگم ÷روردگارا شکرت
یکی حلقه کعبه دارد به دست
یکی در خراباتی افتاده مست

گر این را بخواند که نگذاردش؟
ور آن را براندکه باز آردش؟
امیدوارم دوستان ناراحت نشده باشن
اینا دقدقه های منه که فردا که از راه برسد نسترن چه می÷وشد؟
خلاصه منم و شما تویه یه اطاق در بسته وشما باید
از نور ÷نجره بگین یالا من منتظرم 
خدا خیرتون بده
بعضی ها از جملات ادبی خوششون نمیاد اینجا از اونا هم عذر میخاد 


سلام

پیریروز داشتم هموجو تو خط خودمان مسافر میکیشیدم که یگ دفه به فکرم رسید برم طرفای بالاشهر که یک کم تنوع بره. خلاصه سرتانه درد ندم مسیره عوض کردم و رفتم طرف ای محله های سوسولی. هموجو که داشتم تو یکی از خیابونای سوسولی مرفتم یگ دفه دیدم یکی از ای دخترای خوشکل که همچی که نگا مکنی دلات وا مره واستاده کنار خیابون. مویم تیز جلوش ترمز کردم و سوارش کردم. خداویکیل تیکه حقی بود. فقط لباساش یک کم سوسولی بود. یگ مانتوی سبز برش کرده بود که همچی تنگ بود که همه پستی بلندیای بدنش دیده مرفت . شلوارشم فک کنم مال مامانش بود بره که یگ عالم تا زده بود. فک کنم دو سایز براش بزرگ بود. او نمدنست که مو درم نگاش مکنم. زل زده بود به پش موهام. فک کنم عظمت پش موهام گیریفته بودش. هموجور که داشتم مرفتم و هی از آینه نگاش مکردم دیدم یکی از ای بچه سوسولا واستاده کنار خیابون. نگه داشتم و اویم سوار رفت و باز راه افتادم. هموجو که داشتم مرفتم دیدم ای بچگه هی دره به دختره نگا مکنه. با خودم گفتم عجب بچه سوسول بی حیاییه. یک کم که رفتم دیدم هی دره خودشه یواش یواش میکیشه طرف دختره تا ایکه رسید چفت دختره. بعد دیدم دختره ره یگ نگاهی کرد و یک خنده ایم بهش کرد. اعصابام داشت خورد مرفت. ولی باز با خودم گفتم ولش کن ای بچه سوسوله ره. یگ دفعه دیدم یک کاغذ از جیبش در کرد و روش شمارشه نوشت و گرفت جلو دختره. دختره خودشه زد به او راه و بیرونه نگاه کرد. باز گفتم بیخیال باش ممد. گفتم اصلا آینه ره نگا نکن. بره همی دیگه نگاه نکردم که یک دفعه پسره گفت: ببخشید خانوم اسم شما چیه؟ ای ره که گفت دیگه تحملم تموم رفت. یک ترمز میخی زدم که نزدیک بود دختر و پسره از عقب پرت برن جلو. سریع پیاده رفتم و در طرف پسره ره وا کردم و گفتم دداش چی فک کردی؟ تو ماشین ممد تاکسی و ای کارا؟ گردنشه گیریفتم و کیشیدم لای در و بعدم دره بستم و فشار مدادم. بچگه عین یک توله سگ یتیم ترسیده بود. گفتم: یره قمبل تو فک کردی اینجه خارجه که هر کار مخی بکی؟ همجو که کلش لای در بود که داد و بیداد مکرد یگ دفعه دستشه بلند کرد و صورتمه ناخون کیشید و مویم دیونه رفتم. بهش گفتم: تو چوچک مو ره ناخون میکیشی؟ مو چاقویم برام فنتی ندره او وخت تو ناخون میکیشی؟ در وا کردم و کیشیدمش لب جوب و چاقومه از جیبم در کردم و گرفتم دم گردنش و گفتم: مخی همینجی سلاخیت کنم؟ موره ناخون میکیشی؟ بوگو غلط کردم. زود باش یره. بچگه که همچی مثل سگ ترسیده بود گفت: بخدا غلط کردم، ... خوردم، جون مادرت ولم کن. همی که موره به مادرم قسم داد دیگه ولش کردم. بره که مو رو مادرم خیلی حساسم. مادرم سه سال پیش عمرشه داد به شما. اشک تو چشمام جمع رفت و ولش کردم و گفتم خدا بیامرزش. بچگه ره ول کردم و رفتم سوار ماشین برم که دیدم یگ عالم آدم جمع رفتن ولی هیچ کودوم جرات نمکنن بیان جلو. رفتم و گازه گیریفتم و رفتم. یگ دفعه یاد دختره افتادم و نگا کردم دیدم نیست ولی یک کاغذ عقب گذاشته. نگا کردم دیدم توش نوشته اینروزا آدمای باغیرتی مثل شما کم پیدا میشن. خوشحال میشم اگه بازم شما رو ببینم. زیرشم شماره همراشه نوشته بود.
حالا موندم چیکار کنم؟ بره ایکه خجالت میکیشم زنگ بزنم. اصلا نمدنم چی بگم؟ شما موره راهنمایی کنن.